فیدها و وبلاگ ها
یادداشت: قدیمها ظاهر هر وبلاگی چیزی از شخصیت وبلاگنویس را به همراه داشت. رنگ و قالب و چیدمان در مجموع حسی را به خواننده القا میکرد. اما حالا همهی یادداشتها بدون هیچ قالبی در سادهترین صورت و در پنجرهی خوراکخوان ظاهر میشود. هر یادداشت تنها باید خودش، به تنهایی هر چه میخواهد بگوید، بگوید. دیگر به قالب و یادداشتهای قبلی نباید متکی باشد.
قدیمها به وبلاگ هر کس که سر میزدی، مکثی میکردی، هر یادداشت را که میخواندی به یادداشتهای قبلی هم یک نگاهی میکردی، به این گوشه و کنار نظر میانداختی، ببینی لینکی، عکسی، چیزی اضافه شده یا نه. حالا خوراکخوان را که باز میکنی روزی صدها آپدیت میبینی. میخواهی که هیچکدام را از دست ندهی. با سرعت همه را از نظر میگذرانی و دیگر فرصت مکث نداری. این را که میخوانی، قبلی از یادت رفته.
قدیمها احساس دین میکردی به خوانندگان. آمار وبلاگ را میدیدی که فلان کس آمده و لابد چون یادداشت جدید ندیده، رفته. بعد شرمنده میشدی. سریع دست به کار میشدی که چیزی بنویسی تا فلانی که میآید دست خالی برنگردد. حالا دیگر هر که به وبلاگت میآید از طریق جستجو آمده. خوانندهی وبلاگ تو نیست. چیزی میجسته، یا یافته یا نیافته میرود. حالا به این فکر میکنی که لازم نیست همیشه آپدیت باشی، ولی همان وقتهایی که چیزی مینویسی باید خوب باشد. که حتی میان صدها آپدیت دیگر، مخاطبت روی نوشتهی تو مکث کند.
قدیمها فقط دوستانت وبلاگت را میخواندند. هر کس هم آنقدر دوست داشت که حوصلهی غریبهها را نداشته باشد. اما حالا وبلاگ غریبهها را خواندن، خرجش اضافه کردن یک خوراک به خوراکهای دیگر است. چشم غریبه به وبلاگت زیاد میشود. تو هم میخواهی که همه راضی باشند. غریبه که زندگی روزمره تو را نمیخواهد، شرح احوالات شخصی و احساسات آنی تو را. میخواهد در این وانفسا، اگر نکتهای و نظری داری که این دنیای بیمعنا را کمی معنا بدهد، او هم برگیرد. اگر چیزی دیدهای که برای همه مهم است، بگویی تا او هم بداند. بعد کم کم نوشتههات میشود ژورنالیستی، انگار که برای همه مینویسی، آشنا و غریب.
نوح منوری
وبلاگ کشتی نوح