آن قدر چریدی، کو دنبه ات؟

ضرب المثلی هست که می‌گوید «آن قدر چریدی، کو دنبه ات»؟ انگار حکایت حال ما را در روزگار فیس بوک و اینترنت پر سرعت، آن روزگار در خشت خام خوانده و نوشته بودند تا بشود، امروز این سوال را راحت از کسانی پرسید که اسم خفن ترین رمان‌های جهان را فهرست می‌کنند در صفحه شخصی فیس بوک شان که «کو دنبه ات؟»

دعوتی دست به دست چرخید و دوستان فیس بوکی را به یک «چالش» تازه دعوت کرد و عجیب نیست که اسمش را نه «دعوت» که «چالش» گذاشتند؛ آخر اهل کتاب، چطور می‌توانند از بین صدها به ده تا کفایت کنند و شب، سر را راحت بر بالش بگذارند که روح فلان نویسنده نیاید و یقه شان را نگیرد که مگر من به تو این و آن را نیاموختم، چطور توانستی از خیر رابطه لغتی مان بگذری و فلانی را به من ترجیح بدهی؟با این همه فهرست‌هایی که بر فیس بوک نشست، بیشتر از بزرگان ادبیات و دنیای کتاب، مردم عادی را متعجب کرد؛ جامعه ای که از فقر تولید و خوانش کتاب رنج می‌برد و شاعر شهرش اش به تیراژ ۵۰۰ نسخه ای کتاب خود قانع است و کتاب کتاب است بر آتش سوسن و یاس، چطور حرف از بالزاک، پروست، کافکا، سلین، وولف، بوبن، اشمیت، مارکز، کوندرا، همینگوی و اکیپ کامل نویسندگان روسی می‌زند؟ چطور همه آناکارنینا را نه تنها خوانده اند بلکه در این فهرست جایش داده اند و این تازه همه چیز درمورد این چالش نیست چرا که اگر بشماریم تعداد آنهایی که «جنگ و صلح» قطور را در فهرست خود گنجانده اند، شاید بیشتر از تیراژ فارسی این کتاب در تمام دوران‌ها باشد!ضرب المثل «کو دنبه ات؟» آنجا به درد می‌خورد که فرض را بر راستگویی این فهرست‌ها قرار دهیم، بپذیریم که جامعه باسواد ما آن قدر دل به مطالعه دارد که عاشقانه تمام صفحات رمان‌های بزرگ جهان را خوانده و بلکه بلعیده است. درست سر همین بزنگاه است که باید از چنین جامعه ای پرسید پس کو دنبه ات؟ کجاست آن چه که این کتاب‌ها به خوانندگان شان می‌آموزند؟ مگر نه این که کتاب، خواننده اش را در «کاتارسیس»ی روحی، زیر و رو می‌کند تا با چشم تازه ای به دنیا نگاه کند، پس کجاست تاثیر این کتاب‌ها بر خواننده هایشان؟

چند بار به گریه دیگران خندیده ایم؟ چند بار در برابر تضییع حقوق دیگران، سکوت کرده ایم؟ چند بار پای جلسه‌های غیبت نشسته ایم به صرف چای و شیرینی؟ چند بار آنقدر فشار بر روح و روان مان بوده که راز دل به اسب طویله گفته ایم؟ چند بار از دام خیانت عبور کرده ایم و نگذاشته ایم دام خیانت برای دیگری چیده شود؟ چند بار از عشق حرف زده ایم و دانسته ایم که درباره چه چیزی حرف می‌زنیم؟ چند بار در برابر شرایط ناعادلانه، تا پای مرگ ایستاده ایم؟ چند بار با رودابه و سهراب اشک ریخته ایم؟

فهرست کتاب‌هایی که فیس بوکی‌ها رو کرده اند نشان می‌دهد که بخش عمده ای از دوستان و یاران دیده و نادیده ما، علاقه مندان به رمان‌های داستانی هستند؛ آن هم نه رمان‌های پیش پا افتاده و بازاری و حتی عامه پسند، بلکه رمان‌های مغز استخوان سوزی که بعضا سرنوشت یک ملت یا اخلاقیات رایج دوره ای خاص را اگر نگوییم تغییر، لااقل به چالش کشیده است. پس چرا در هنوز بر همان پاشنه می‌چرخد؟ چرا با وجود این میزان کتاب‌های ناب که به خوانندگان فارسی رسیده، برخورد جامعه با مسائل مختلفش، هنوز همان برخورد به محک عیار ننشسته است؟

شاید به همین خاطر است که کتاب‌هایی که پشت ویترین فیس بوکمان گذاشته ایم چندان به ما شبیه نیستند، پس پر بیراه نیستند اگر ما را به انتشار فهرست کتاب‌هایی که در آرزوی خواندن آن‌ها هستیم، متهم می‌کنند. از طرف دیگر، با نگاهی بدبینانه، سرنوشت ما هم شبیه سرنوشت آن کتاب‌ها نیست؛ آن‌ها سالها پیش آمده اند، خلق شده اند، به هزاران زبان ترجمه شده اند و تا امروز مانده اند اما ما، می‌رویم و هیچ اثری از ما به جا نمی‌ماند. انتشار این فهرست‌ها همین جا به یک هشدار جدی بدل می‌شود؛ جامعه ای که کتاب نمی‌خواند جامعه بیماری است اما جامعه ای که کتاب نمی‌خواند و خود را کتابخوان معرفی می‌کند و یا جامعه ای که کتاب می‌خواند اما تاثیری از آن نمی‌پذیرد، به مراتب بیمارتر است.

سعید برآبادی، شاعر و روزنامه‌نگار؛ روزنامه ابتکار

انتهای پیام/.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

جایزه همراه اول