تلاش برای فروختن نسخه بدلی
مجازیست-علیرضا مجیدی درباره تغییر قیمت VODهای ایرانی یادداشتی نگاشته است که در ادامه از نظر میگذرد:
این روزها بحث اصلی در شبکههای اجتماعی این است که چرا اشتراک VODهای ایرانی گران شده.
اما من تصور میکنم که مهمتر از این گرانی که شاید با توجه تورم و هزینههای روتین، چیز خاصی نباشد، مردم این تفکر را در پس ذهن دارند که برای این سطح از محتوا، نباید بیشتر از قبل پول بدهند و این نکته اصلی است.
سریالها را یک به یک نگاه میکنم. کار سریال به خصوص در دنیای کنونی، سرگرم کردن مردم و فراهم آوردن دقایق خوب برای آنهاست. در کنار این تهیهکنندگان سریال منتفع میشوند و سریال به هدفی که میخواهد برسد.
دوران انشانویسیهایمان را در دبستان به یاد میآوردم. یک زمانی مد شده بود که آموزگاران به ما تاکید کنند که در آخر انشا باید بخش نتیجهگیری را در حد یک پاراگراف بنویسیم. تصور کنید که ما انشایی با موضوع توصیف فصل بهار یا تابستان خود را چگونه گذراندهادی، مینوشتیم و بعد توقع داشتند که در یک پاراگراف انتهایی ناهمگون با متن انشا، نتیجهگیری اخلاقی کنیم: ما از این انشا نتیجه میگیریم که ایام تابستان را نباید به بطالت بگذرانیم و باید به پدر و مادر خود کمک کنیم و شلوغ نکنیم! و این طور حرفها!
به صورت مشابهی من با فیلمها و سریالهایی که حالت شعارگونه داشته باشند و پر از دیالوگهای تصنعی باشند، میانهای ندارم. فیلم باید در خدمت هنر باشد، زیباییشناسی را توسعه بدهد، تخیلها را پرورش بدهد، بازیگر را به اوج هنرش برساند، جلوههای بصری زیبا داشته باشد، پر از هیجان و تعلیق و چرخش داستانی باشد.
همه اینها درست هستند. من هم بر این باورم که تهیه کننده و کارگردان و بازیگران هیچ قراردادی امضا نکردهاند که مشکلات و دردهای جامعه را به تصویر بکشند. اصلا خیلی اوقات آنها مثل برخی از اهالی وب، برآیند سلیقه مردم را میسنجند و متناسب با آن -البته در حدی که میشود- چیزی میسازند.
اما مشکل میدانید چیست؟
مشکل این است که سازندگان بسیاری از سریالها، تظاهر به ساخت سریال مردمی میکنند. سریالی میسازند که به صورت «بیخطری» گوشهای به آرزوهای بربادرفته و کمبودها و معضلات اجتماعی و فقر و جرم بزند.
البته ما در گام نخست خوشحال میشویم که با خودمان میگوییم که خدا را شکر! بالاخره یکی پیدا شد که حرف دل مردم را بزند. اما هرچقدر منتظر مینشینیم که به آن دیالوگهای کلیدی و صحنههای احساسبرانگیز و تحلیل در قالب داستان برسم، خبری نمیشود که نمیشود.
سریال با این سبک نه سرگرمی صرف رهاکننده ما از قفس زمان و مکان میشود و نه یک ابزار تسکیندهنده!
میتوانم تصور کنم که فرمول سریالسازی به خصوص در سریالهای شبکه خانگی چیست:
-خب، یک مقدار جوان کف خیابان، آلوده به اعتیاد و جرمهای کوچک و گنگهای خرد داریم، شخصیتهایی بر این اساس بنویسیم. یک طور بدل از کلاهمخملیهای دهه گذشته.
به گمانم بد نیست که این طور شخصیتها خلق شوند. مشکل این است که این آدمهای رانده شده به کف خیابان، هیچ هماهنگی با خاطرات و دیدههای ما ندارند و شخصیتشان درنیامده. آنها آمدهاند تا سریال خفن به نظر برسد.
-جوان ایرانی عاشق زندگی لوکس و خودروهای مدل بالاست: پس یک مقدار جوان در سریال به قول آدمهای فنی ایمپورت میکنیم با زندگیهای فوق تصور که ۲۴ ساعته خوشند و دیدهها را به خود جلب میکنند.
هر چقدر منتظر میمانیم که جوانانی مثل خود در سریال پیدا کنیم. مثلا آنهایی که بیشتر از یک دهه سرشان با کتاب و کاغذ سرگرم بوده و از روابط اقتصادی جامعه بیخبر ماندهاند و به یک باره با واقعیات جامعه روبرو شدهاند، چنین چیزی نمییابیم.
همان طور که منتظر دیدن پدرها و مادرهایی میمانیم که در انتظار شکوفا شدن فرزندانشان، چهرهشان تکیده و دیدههایشان به در دوخته میشود، اما خبری نمیشود که نمیشود.
-یک مقدار هم در حد بیخطر از فسادهای اقتصادی و مناسبات جامعه انتقاد کنیم.
اما در مقام عمل، سریال جوری ساخته شده که بیشتر مخاطبان در دل میگویند که چرا چنان عرضه نداشتهاند که در جامعه بیرحم خودشان مفسد اقتصادی شوند!
سریال در کمال تعجب با رعایت بیشترین ضریب ایمنی، از کنار مسئله میگذرد. ولی تا دلتان بخواهد به حواشی میپردازد.
-یک مقدار هم رنگ و لعاب آرایشها را با رعایت احتیاط بیشتر کنیم تا مخاطب برای ظواهر هم که شده، بیشتر سریال ما را ببیند.
همان طور که گفتم تا وقتی که سریالها «ادعای» مطرح کردن دردهای جامعه را نداشته باشند، من شخصا مشکلی با آنها ندارم. چون در بخش صنعت سرگرمیسازی، انتخاب نهایی با مردم است. اما وقتی با اعتماد مردمی که میخواهند تسکینی بیابند بازی میشود، واقعا نمیشود سریال را تحمل کرد.
میمیک صورت آقای سریالساز را میبینم. زمانی جوان اول سریالساز بودی. چه چیز عوض شد؟
چنان اعتماد به نفسی از در دست شدن افکار عمومی، چونان موم، در دستهایت داری که این دفعه بیهراس، فرمولهای تجاری سریالسازی را با غلظت زیاد با هم ترکیب کردهای. همین فرمولی که خدمتتان گفتم: زندگی ابرلوکس، آرایشهای تا سر حد تحمل، ادعای مبارزه با فساد در قالب عرضه شیک فساد و حریص کردن مردم برای سیاحت همین فساد، آوازهخوانی و بازی با نوستالژیهای موسیقیایی دوستداشتنی گذشتهمان.
دهه شصت، همه چیز محدودتر بود و سختتر بود. اما سریالهای تلویزیونی آن زمان را مقایسه کنید با سریالهای آزادتر کنونی. چه کسی میتواند الان سربداران، گرگها یا هزاردستان بسازد یا حتی به آنها نزدیک شود.
این پست در واقع، خلاصه بیان حس بدی است که هر وقت یک اپیزود از سریالهای ایرانی را میبینم به من دست میدهد. احتمال دارد اصلا برداشت شخصی نادرست من باشد. احتمال دارد شما چیزهایی در این سریال پیدا کردهاید که من به خاطر آشفتگی پیدا نکردهام.
/یک پزشک/