میخواهم زنم شبیه بلاگرها باشد!
مجازیست–«زندگی اسلایسی» اصطلاحیست که برخی از کارشناسان فضای مجازی درباره زندگیهای خوش رنگ و لعاب اینستاگرامی به کار میبرند تا نشان دهند عکسهای اینستاگرامی از زندگی شخصی افراد تنها بخش کوچکی از زندگیشان است و شاید آنقدر کوچک در مقایسه با زندگی واقعیشان به نظر نرسد. اما انتشار این عکسها در پلتفرم اینستاگرام زندگیشان را طور دیگری جا میزند!
در سالهای اخیر بلاگرهای لایفاستایل یا همان سوئیتهومهای زیادی توانستند با انتشار عکسهای زیبا از زندگیشان فالوئرهای زیادی جذب کنند و تبدیل به اینفلوئنسرهایی شدند که در دل مخاطبانشان نفوذ کردند و زندگیشان را تحتتاثیر قرار دادند به طوری که مخاطبانشان دوست دارند تا آنجا که میتوانند همان سبک زندگی را در زندگیشان پیاده کنند و وقتی به دلایل مختلف نتوانند احساس شکست و حتی بدبختی در زندگی مشترک دارند.
مریم لامعی، وکیل پایه یک دادگستری مواجهههای مختلفی با کسانی داشته که تحتتاثیر بلاگرنماهای اینستاگرامی و مقایسه زندگیواقعیشان با زندگی اسلایسی آنها احساس نارضایتی کردند و تصمیم گرفتند زندگی مشترکشان را به امید یک زندگی زیبای دیگر مشابه بلاگرها تمام کنند. و حالا در این گزارش از مواجهه خودش و مراجعانش با بلاگرها میگوید:
مدتها زندگی خودم را با سوئیتهومها مقایسه میکردم!
من اولین بار خودم این موضوع را درک کردم. من دیماه ۹۸ زایمان کردم و چند روز بعدش کرونا آمد و همه خانهنشین شدیم و با توجه به اینکه بچه کوچک هم داشتم، سر کار هم نمیرفتم و خانه بودم. زمان آزاد هم زیاد داشتم، بنابراین گوشی زیاد دستم میگرفتم و در اینستاگرام میچرخیدم.
در اکسپلور اینستاگرام با صفحه خانمی آشنا شدم که از قضا بچه ایشان چند روز بزرگتر از بچه من بود.هر روز با عطش عجیب و غریبی استوریهایش را میدیدم. همیشه آرایشکرده و با لباسهای مرتب بود. هر روز غذا درست میکرد، شب همیشه با شوهرش چای و کیک میخوردند و صحبت میکردند که این مرا خیلی اذیت میکرد، استوریهای خوشرنگ و لعابی که آدم از دیدنشان حظ میکرد.
بعد زندگی من طوری بود که اینقدر موهایم را شانه نمیکردم که مجبور شدم بروم و کوتاهشان کنم. زمانی بود که بچهام کمکم راه افتاده بود یا به دندان درآوردن افتاده بود و اذیت میکرد و سرشلوغیهای ما شروع شده بود. فرصت نمیشد غذا درست کنم، فرصت مرتب کردن خانه را نداشتم و خیلی کارهای مهم زندگی را نمیتوانستم انجام دهم. مدام داشتم خودم را مقایسه میکردم و میگفتم خب من زن هستم، این هم زن است. چرا زندگی او آنقدر مرتب و برنامهریزی شده است و زندگی من اینقدر نامنظم؟ هیچوقت فالویش نکردم ولی خیلی استوریهایش را چک میکردم.
دیدم این مقایسه دارد زندگیام را خراب میکند!
بعد دیدم نه! این مقایسه واقعاً دارد زندگیم را بهم میزند و من هم به مرز اعتیاد رسیدهام ! مثلاً آخر شبها که میخواستم گوشی دستم بگیرم، حتماً میرفتم استوریهایش را چک میکردم.این مقایسه خیلی بد بود. مخصوصاً وقتی بچه من راه افتاده بود و خانه ما همیشه نامرتب بود. مجبور بودم مدام در کابینتها و یخچال و… را ببندم، میز تلویزیون و دراور را رو به دیوار برگردانم و در کل زندگیام کنفیکون شده بود و حالا داشتم کسی را میدیدم که شرایط مشابه خودم دارد ولی یک زندگی خیلی منظم دارد. این مقایسه حال مرا بد میکرد و من به تعبیری کمی با همسرم نیز به اختلاف برخورده بودم. میگفتم ببین زندگی این را! اصلاً چون خانه ما کوچک است اینطوری است. ما چون برنامه نداریم اینطوری است. تو اگر این کار را بکنی زندگی ما اینطوری میشود. تو شبها زمان نمیگذاری که بنشینیم و با هم صحبت کنیم. غرهای ریز ریز! یک زمانی به این نتیجه رسیدم که واقعاً پیگیری کردن این آدم نه تنها برای من منفعتی ندارد بلکه همهش ضرر است.
تا آن موقع اگر کسی به من زنگ میزد و در رابطه با مشکلات خانوادگی که داشتند مشاوره میگرفت، من خیلی متوجه این داستان نمیشدم که این آدم از چه چیزی دارد رنج میبرد؟ چه چیزی این حجم ذهنش را خراب کردهاست؟ خودم وقتی درگیرش شدم، متوجه شدم و درک کردم و این درگیری را قطع کردم و کنار گذاشتم.
ولی از آن به بعد اگر کسی با من راجع به این موضوع صحبت میکرد، دیگر شاخکهایم تیز شده بود. حتی وقتی مستقیماً هم به من نمیگفتند اما میدانستم که این زندگی در مقایسه با بلاگرنماها و سوئیتهومها اینطوری شدهاست که طرف اینقدر با زنش اختلاف دارد یا زن با شوهرش اختلاف دارد و اینقدر از چشم همدیگر افتادهاند و زندگیشان بهم ریختهاست.
اتاق زایمانم باید عین اتاق زایمان آن بلاگر باشد!
یکی از مراجعان من که آقاست، همسرشان بهشدت پیگیر دوتا بلاگر هستند. هرچند آقا خیلی خوب مدیریت کرده ولی خب این مقایسه زندگیشان با زندگی بلاگرها خیلی اذیتشان کردهاست. از این جهت که آقا میگفت خانمم مدام میگوید که این بلاگر اینجا زایمان کرد، پس من هم باید بروم اینجا زایمان کنم، مگر من چیزی از فلانی کمتر دارم؟ هدیه فلان بلاگر برای زایمانش فلان چیز بوده، تازه شوهرش هم بیکار است. تو که خیر سرت شغل خوب داری و مدام کار میکنی، پس حتماً باید برای من آن هدیه را تهیه کنی. در بیمارستان، گلآرایی فلان بلاگر چنین بوده و تو هم باید برای من چنان کنی!
آقا میگفت پرسیدم الان این بادکنکآرایی و گلآرایی را برای چه میخواهی؟ الان که بیمارستانها بخاطر کرونا اصلاً اجازه ملاقات و اینها نمیدهند. یعنی فقط خودت هستی و بعد به خانه میآییم. چه لزومی دارد اینقدر هزینه کنیم و اینقدر به نوعی با این خرجهای غیرضروری اسراف کنیم؟ میگفت: خب میخواهیم عکسهای خوشگل بگیریم! و شوهرش گفته بود: خب این عکسها را چه کسی قرار است ببیند؟ پس تو دنبال آن حس خوبی که از این تزیینات میآید نیستی، دنبال آن عکس هستی! گفته بود: آره! من چه چیزیام کمتر از آن بلاگر است؟ من هم میخواهم یک صفحه بزنم. چرا او اینقدر موفق است و من نیستم؟اولاً اینکه چنین آدمی بعنوان یک الگو یا آدم موفق در جامعه مطرح میشود، این خودش خیلی عجیب و غریب است! چرا هیچکس در این زمینه کاری نمیکند که بگوید این اصلاً آدم موفقی نیست؟ این زندگی کاملاً برش خوردهاست و آن قسمتهایی که دلشان میخواهد را نمایش میدهند.
داستان این آقا همچنان ادامه دارد. یعنی بعد از اینکه حدود چند ماهی از بچهدار شدنشان میگذرد ولی باز هم این داستان را دارند که مثلاً فلان بلاگر به ویلایش رفت و ما جایی را نداریم برویم. پس تو داری در این زندگی چکار میکنی؟ ما هیچی نداریم. فلانی به مسافرت و مهمانی و رستوران و… میرود ولی ما هیچ کجا نمیرویم و…
میخواهم زنم را طلاق بدهم چون شبیه بلاگرها نیست!
خانمها به نسبت آقایون بیشتر تحتتاثیر بلاگرها هستند و تقریباً همه ما میدانیم که این مقایسه و این داستان چی است و چطور پیش میآید؛ ولی اینکه مثلاً یک مردی بیاید و زندگیاش را با این خالهزنکها مقایسه کند، این واقعاً جای تعجب دارد و بسیار چیز عجیب و غریبی بنظر میرسد. یک آقایی به من زنگ زد و گفت که میخواهم همسرم را طلاق بدهم. حق و حقوقش را چطوری باید بدهم و در کل چکار باید بکنم؟ لطفاً مرا راهنمایی کنید. خب من طبق وظیفهای که دارم باید یک مشاوره حقوقی بدهم و بگویم اینطوری کار شما انجام میشود. ولی معمولاً میپرسم که علتش چیست؟ اصولاً مردها وقتی میخواهند خانمشان را طلاق بدهند، از آن زندگی بریدهاند چیزی که عنوان میشود معمولاً متأسفانه خیانت است! حالا خیانت تعاریف مختلفی دارد و الان هرکسی به یک چیزی میگوید خیانت.
ولی به هرحال موارد اینچنینی مطرح میشود که ما میگوییم نه دیگر، این آقا واقعاً از این زندگی بریدهاست و این زندگی دیگر درست نمیشود. ولی اینجا وقتی از این آقا پرسیدم که خب حالا مشکلتان چیست و چرا میخواهید خانمتان را طلاق بدهید؟ گفت خانمم بسیار غمگین، افسرده و بیانرژی است. خیلی low هست! گفتم یعنی چی که low است؟ گفت یعنی مثلاً من که به خانه میروم، اصلاً انرژی ندارد، اصلاً شاداب نیست، لباسهای خوب نمیپوشد، در حالیکه من برایش خیلی لباسهای خوبی میخرم. هرچیزی که فلان بلاگر تبلیغ میکند، من همه را برای خانمم میخرم. ولی او اصلاً آنها نمیپوشد، اصلاً هیچ زمانی برای من ندارد. من وقتی به خانه میآیم، خسته است و هیچوقت ما غذای خوب نداریم. همیشه غذاهایمان تکراری است! هیچوقت میز شاممان را تزیین نمیکند.
تلاش نمیکند یک تنوعی، رنگ و لعابی به این زندگی بدهد. همه چیزمان تکراری شده است و من نمیتوانم با یک آدم خسته زندگی کنم. شما خودتان خانم فلانی را ببینید که چه زندگی دارد! من اصلاً زندگیام آن شکلی نیست و خیلی یکنواخت است. من هیچ چیز برای زنم کم نگذاشتهام و همه چیز برایش تهیه کردهام.
خلاصه زنم به دل نمینشیند و خسته است و هیچوقت آرایش ندارد و مرتب نیست. انگار که زندگیاش را دوست نداشته باشد. اصلاً زنم حتی وقتی این لباسهایی که من برایش میخرم را میپوشد، انگاری که بهش نمیآید! اصلاً توی تنش قشنگ نیست.
گفتم خب ادامه بدهید ببینم. گفت آرزو به دلم مانده یک روز بروم خانه ببینم میز شام چیده شده باشد، یک کیکی درست کرده باشد، یک چایی آماده کرده باشد. الان ما ۱۰_۱۵ سال است ازدواج کردهایم و همیشه داریم در ظروف تکراری غذا میخوریم. در حالیکه خانمم حداقل سه دست ظرف و ظروف در جهیزیهاش دارد. ما از آنها استفاده نمیکنیم و همیشه این ظروف تکراری هستند. یکنواخت دیگر! هیچ تنوعی، هیچی نیست. غذا هیچوقت تزیین شده نیست. زنم پایه مهمانی و مسافرت و این طرف و آن طرف رفتن نیست. پایه اینکه داخل ماشین یک آهنگی پلی کنیم و با هم با آن آهنگ بخوانیم و اینها نیست!
پیشنهاد دادم بلاگر را مدتی آنفالو کن قبول نکرد!
وقتی داشت اینها را تعریف میکرد من میدانستم اشکال کار کجاست. همان اولش که گفت هر لباسی را که فلانی تبلیغ کند من برای خانمم میخرم و اینها، من متوجه اشکال کار شدم. اینکه میگفت هیچوقت ما غذایمان تزیینشده نیست و میزمان آماده نیست و ما هیچوقت چای و کیک با هم نمیخوریم و چیزهای ریز و جزیی که واقعاً خیلی از مردم اصلاً متوجهش نیستند.
حداقل آقایانی که من اطرافم دیدهام خیلی تنوع ظرف و ظروف به چشمشان نمیآید. چرا این مرد باید به اینجا رسیده باشد که تنوع ظرف و ظروف هم حتی به چشمش بیاید! و بگوید چرا ما ۱۰سال است داریم در این ظروف غذا میخوریم، در حالیکه میتوانیم در یک ظرف گلگلیتر غذایمان را سرو کنیم. یا چنین موضوعاتی که اصلاً برای خودم هم بسیار تعجببرانگیز بود.
خلاصه گفت ما سر این موضوعاتی که خانم من همیشه بیحوصله و خسته است، به اختلاف خوردهایم و چند باری هم با هم دعوایمان شدهاست و هنوز هم به نتیجه نرسیدهایم و همچنان مشکل داریم. حتی من یکی دو بار دست رویش بلند کردهام.
آن نکتهای که خیلی جالب توجه بود این بود که وسط حرفهایش از یک جایی به بعد خیلی به این اشاره میکرد که خانم فلانی (یک بلاگر) را ببین، چقدر زن زندگی است و شاداب است. چقدر جذاب است. چقدر به فکر شوهرش است. حتی فلان اتفاق هم که در زندگیاش افتاد و در ماشینشان مار پیدا شد، باز هم چند دقیقه بعد خودش را جمع کرد، باز همانطوری به زندگیاش ادامه داد. حالا اگر کوچکترین اتفاقی در زندگی من بیفتد، زن من غوغا میکند. تا یک ماه افسرده است. زن من اصلاً مثل آن خانم نیست، مثل او شاداب و پرانرژی نیست. فلانی قشنگ زن زندگی است ولی زن من نه! زن من بیانرژی و کمحوصله است. من چنین زنی را نمیخواهم.
یعنی شما در نظر بگیرید که داشت زن و زندگی خودش را با آن بلاگر مقایسه میکرد و به این نتیجه رسیده بود که همه آدمها و خانمها مثل آن بلاگر شاداب و جذاب و پرانرژیاند ولی زن خودش بیحوصله است و زندگیاش یکنواخت است.
من راهکارهای حقوقیام را به او گفتم و سپس گفتم ببینید من زوج درمانگر که نیستم، مشاور خانواده نیستم ولی یک پیشنهادی همینطوری خواهرانه به شما میدهم. بیا و یک مدت این بلاگری که اینقدر فکر میکنی زن زندگی است و اینقدر کدبانو است را یک مدت آنفالو کن و ببین وضعیت زندگیات چطور میشود؟ گفت نه! من نمیتوانم که! من دارم از این پیج انرژی میگیرم و دارم یاد میگیرم!
طبعاً همسرش هم یک کوتاهیهایی کردهاست، ولی نه آنقدری که آن مرد میگفت و شاید اصلاً ریشه آن کوتاهیها و آن دلسردیها و آن عبارت عجیب «خانمم low است و انرژی ندارد!»، به همین مقایسهها برمیگردد.
هرچند که آن آقا اگر وکیل هم نمیگرفت یا هر وکیل دیگری هم میگرفت، کار چندان سختی نداشت. با یکی دو جلسه دادگاه رفتن به خواستهاش میرسید و خانمش را طلاق میداد. زیرا آقایان برای طلاق دادن نیازی به دلیل و توجیه و استدلال ندارند! میگویند نمیخواهم، دلم را زده، طلاقش میدهم. همین!
/فارس/