وبلاگ نویسی؛ پرسه در زمین خاکی ناگفته ها
یادداشت: هميشه همين بوده؛ با شروع يك جريان چنان جوگير ميشويم كه انگار مهمترين كار را در عرصه علم و ارتباطات و روزنامهنگاري داريم انجام ميدهيم. اين ماجراي هجوم خيلي از دانشجويان رشته ارتباطات به تحقيق در حوزه وبلاگ هم از اين جو جدا نيست. چنان كه مدتي قبل داد مصطفي را بلند كرد و گفت دست از سر وبلاگ برداريد!
اما اين خود بهانهاي است براي كمي فكر كردن در مورد اين كه چرا وبلاگ مينويسيم؟ به غير از موضوعات شخصي و خصوصي كداميك از موضوعاتي كه امروز در وبلاگهايمان مينويسيم قابل چاپ در روزنامه نيست. چرا سعي ميكنيم اين دفترچه خاطرات عمومي را به روزنامهنگاري وصل كنيم؟ قبول دارم براي خيلي از ما وبلاگنويسي بازي در زمينخاكي را ميماند؛ چون وضعيت زمينچمن(بخوانيد روزنامهها!) اسفبار است و هر لحظه ممكن است يك پيمانكار، ساختماني دولتي را از ميان آن بالا ببرد!
اما اگر چنين نبود ما باز هم زمينخاكي را به چمن ترجيح ميداديم؟(البته تاكيد ميكنم منظورم موضوعات اجتماعي و عمومي در وبلاگ است!) همانطوري كه مصطفي هم اشاره كرده ما ميخواهيم خيلي از سبكهاي شخصي نوشتن آدمها را به روزنامهنگاري ربط دهيم! غافل از اينكه وبلاگها رسانههايي جايگزين(Alternative Media) هستند و زماني بكار ميآيند كه رسانههاي مسلط(Mainstream Media) آنطور كه بايد و شايد به وظيفه خود عمل نكنند يا نتوانند عمل كنند. مثالهاي بسياري هم در اين زمينه ميتوان ذكر كرد. اگر منظور تاثيرگذاري وبلاگنويسي در روزنامهنگاري اين باشد من موافقم!اما چنين امري هر لحظه و هر جا امكانپذير نيست! البته اينكه چهقدر وبلاگ در راهافتادن دست روزنامهنگاران تازهكار موثر است و يا اينكه در يك جمع وبلاگي چهقدر نظرات هر نوشته در شكل گرفتن ذهن و عقيده ديگران موثر است بحث ديگري است!
اما مشكل اينجاست كه ما چنان جوگير جريان وبلاگنويسي شدهايم كه آن را در تمام شئون كار حرفهايمان وارد ميدانيم. اگر اشتباه ميكنم شما بگوييد. وبلاگنويسي چه سبك تازهاي به روزنامهنگاري اضافه كرده است؟ اينكه ما نوشتههاي وبلاگ يك استاد دانشگاه يا بازيگر سينما را با اجازه يا بدون اجازهاش برداريم و در ستون صفحهمان چاپ كنيم كه نشد تاثير وبلاگنويسي در روزنامهنگاري!
وبلاگنويسي در درون خود با نوعي تناقض شيرين مواجه است. از طرفي با منطقي شخصي جلو ميرود و از طرف ديگر همين كه دكمه «انتشار» به وسيله صاحب وبلاگ زده ميشود ديگر اين چند خط شخصي نيست! حالا متعلق به همه است و اين «ديگران»اند كه با گذاشتن نظر سروشكل ديگري به آن ميدهند. اما به شخصه معتقدم وبلاگنويسي در نوع تفكر روزانه ما نقش اساسي ايفا ميكند؛ جوري كه منِ وبلاگنويس «وبلاگي» فكر ميكنم. اينكه شب رسيدم خانه نوشته امشبم را چگونه و با چه مقدمه و موخرهاي تمام كنم! اما آيا در سازمان روزنامهاي كه من مشغولم چنين امري ممكن است؟ آيا من اينقدر دستم باز هست؟
به نظر من وبلاگنويسي نالش در بالشِ حرفهاي فرو خورده است. حرفهايي كه در گزارشهاي روزانهمان به هر دليلي اجازه مطرح كردنش را نداريم! وبلاگنويسي اين شكاف را پر ميكند. اتفاقا چهقدر ميتواند براي حكومتهاي توتاليتر و تماميتخواه چنين امري مفيد باشد؛ چرا كه زهر نوشتههاي روزنامهنگاران را خنثي ميكند؛ چون او جاي ديگر در خفا و بدون حضور مخاطبان گسترده حرفش را زده و خودش را ارضا كرده! ديگر نايي براي اعتراض نميماند!
فرض كنيم اتفاقي در جايي افتاده و بهغير از يك وبلاگنوس كسي در آن محل حضور نداشته. او در وبلاگ شخصياش شروع كرده به شرح واقعه. آيا شماي خبرنگار دقيقا مطلب او را بدون كم و كاست در صفحهتان ميگذاريد؟ حتي اگر اين وبلاگنوس آدم مشهوري هم باشد شما در دادن خبر و گزارش خبري عينا مطلب وي را نقل قول نميكنيد. از طرف ديگر اگر گزارش ما غير خبري باشد كه اين نوع روايت و نقلقول محاورهاي و مستقيم در گزارش امري مرسوم است!
به نظر من وبلاگنويسي هرچند تاثيرات زيادي روي فرهنگ رفتاري ما گذاشته و شاهد نوعي مبادله «وبلاگي شدن فرهنگ» و «فرهنگي شدن وبلاگ» هستيم؛ اما تاكيد بيش از اندازه روي اين رسانه جايگزين صورت مسئله را پاك ميكند و ره به تركستان بردن است!
پ.ن: اما در جواب اينكه چرا وبلاگ مينويسم، فعلا ميتوانم بگويم «چون دوست دارم!».
حالا بايد خيلي بيشتر از اينها فكر كنم كه ببينم آيا اين وبلاگ كه حداكثر شبي 100 تا 150 تا بيننده دارد چهقدر ميتواند موثر باشد و چرا بايد نوشته شود!
انتهای پیام/.
علی شاکر
وبلاگ مداد سیاه