سالار! خدا قوت
صفر
هادی مقدمدوست، سالار هادی مقدمدوست، در میان اهل سینما، و اصولاً اهل هنر، اساساً از لونی دیگر است. دیدهام که میگویم! اولین دیدار نگارنده با او، به یمن مراسم افطاری هفتهنامه پنجره رخ داد. در آن شلوغی مترصد فرصتی بودم، که سر وقتش بروم و سلام و احوالپرسیای کنم و عرض ارادتی به او بهپاس «وضعیت سفید»ش، که یکهو دیدم خودش آمد سر میز ما و چنان سلام و علیک و احوالپرسی و ماچ و بوسه جانانهای درگرفت که گویی لااقل ربع قرن است با هم رفاقت داریم! دیدار بعدی به بهانه مصاحبهای فراهم شد و توأم شد با یکی دو ساعت جلوس در چمنهای حیاط حوزه هنری و صرف یک املت مشدی در قهوهخانه چهارراه کالج بهعنوان افطاری و گپ و گفتی شیرین در پارک دانشجو و پیادهروی شبانهای تا میدان ولیعصر و… حاصل این دیدار و آن گفتگو، همین بود که از عمق جان بیایم که هادی مقدمدوست از لونی دیگر است. وجودی نازنین، سرشار از فکر و نگاه و مملو از صفا و تواضع. یک چنین وجودی، سالاروار، سایهاش را بر سر ساختههایش نیز خواهد گسترد!
یک
هادی مقدمدوست، که حالا علاوه بر نبوغ قصهپردازی، مجهز است به تجربه سالها همکاری با حمید نعمتالله در مقام نویسنده و دستیار کارگردان، و البته دستیاریهای دیگر و کارگردانی یکی دو تلهفیلم و… قدم در وادی کارگردانی سینما گذاشته است و قدم اولش را چه خوب برداشته است. «سربهمهر» یک قدم اولِ حسابشده و دقیق است. در بدبینانهترین حالت ـ مثلاً از نگاه مسعود فراستی ـ فیلمی است استاندارد، درآمده و گرم. درباره ارزشهای فنی فیلم، البته اهل فن سخن خواهند گفت. گفتنیها کم هم نیست. مثلاً یکی استفاده هوشمندانه از پدیده «وبلاگنویسی»، که از سویی بخش عمدهای از بار روایت داستانی را به دوش میکشد و از سوی دیگر مؤلفهای مهم در معرفی شخصیت منزوی و خسته صبا (شخصیت اول فیلم) دارد و علاوه بر اینها فیلم را با ظرافت به زمان حال و مقتضیاتش سنجاق میکند. یا قاببندیهای زیبا، رسا و «ایرانیِ» تصاویر، که بیآنکه هنرِ کارگردانی را به رخ بکشند، نگاه بیننده را دقیقاً به همانچه که باید ببیند، رهنمون میشوند. و البته بازیهای خوب و روان، خاصه بازی کمنظیر لیلا حاتمی، که ظرائف و جزئیات شخصیت صبا را به بهترین و باورپذیرترین شکل ممکن تجسم بخشیده است. اما اینها، همه، شروط لازمِ خوب بودنِ یک فیلمند. چیزهایی که تازه در صورت وجود، فیلم را قابل این میکنند که ببینیمش و به تحلیلش بنشینیم. بهجز همه اینها، که البته در «سربهمهر» موجودند، اهمیت این فیلم را باید در جای دیگری جستجو کرد.
دو
موقعیتهای فیلم، موقعیتهاییاند که سازنده آنها، در آنها و با آنها زیسته است. فیلمسازی مقدمدوست ـ مثل فیلمنامهنویسیاش و مثل فیلمسازی دوستش حمید نعمتالله ـ شغلِ او نیست، که زیستنِ اوست. در «سربهمهر» طبیعت بیجان وجود ندارد. حتی اشیاء نیز زندهاند و نفس میکشند. هیچ چیز مصنوعی و مقوایی در فیلم نیست و عالم «سربهمهر» عالمی زنده، ملموس و واقعی است. از لامپ کممصرفِ واقع در کشوی پایینی، که باید باز شود تا صبا بتواند کشوی بالایی را، که سجادهاش در آن است، باز کند؛ تا پرتقالی که صبا در دست دارد، وقتی در ایستگاه اتوبوس نشسته است، تا آن مداد دستساز… تا گوگل و بلاگفا، نه بهعنوان دو آدرس اینترنتی، که به عنوان جزئی بااهمیت و سرنوشتساز از زندگی صبا، حضوری جاندار و زنده دارند. و اضافه باید کرد «حضور روشن اشیاء» را در فیلم، که در روزگاری که تلخاندیشی و سیاهنگری، جانمایه تفکر روشناندیشان و محل پز تشبهکنندگان به روشناندیشی است، گوهری نایاب جلوه میکند.
سه
بیا تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من بزرگ است
[سهراب سپهری]
سربهمهر یک «شاهکار سینمایی» نیست. بهتر است بگوییم، سربهمهر نمیخواهد یک «شاهکار سینمایی» باشد. مقدمدوست نیامده است شاخ غول را بشکند. سالار ما خاکیتر از این حرفهاست. او سرش را پایین انداخته است و کارش را کرده است: روایت قصه دختری تنها و خسته، که با تردید و تنهایی و نداری و… دست و پنجه نرم میکند. در زندگی این دختر تنها، نه انرژی هستهای حق مسلم ماست و نه سنت و مدرنیته در تقابل خانمانسوز با یکدیگر دارند بنیانهای زندگی را ویران میکنند. زندگی این دختر تنها، از اختلاس و تیتر روزنامه و سرقت مسلحانه خالی است. عالم او عالم ارزشهای مرسوم یا منسوخِ عدالتطلبانه و آزادیخواهانه نیست. نه دلش هوای اجرای تئاتر در جشنوارهای در فرنگ کرده و نه میخواهد علم اعتراض در برابر حکم قصاص بلند کند. انصاف بدهیم که اینروزها برکنار از این شعارهای دهانپرکن و خررنگکن و بدون فریاد و اعتراض، نمیتوان شاهکار سینمایی ساخت! عالم «سربهمهر» عالم تنهاییِ بزرگ و خالیِ یک انسان است، انسانی مثل همه ما، که با خدا پر میشود. کارگردانِ خاکی ما، بیهیچ گندهگویی و شعارپراکنی، ساده و صمیمی و خودمانی، تردید و تنهایی انسان را روایت میکند. کارگردانِ متواضع ما، فیلمی متواضع نیز ساخته است!
چهار
«سربهمهر» در کدام ژانر سینمایی جای میگیرد؟ آیا فیلمی معناگراست؟ هست و نیست. آیا فیلمی اجتماعی است؟ هست و نیست. آیا یک فیلم خانوادگی است؟ هست و نیست. حتی میتوان آن را یک فیلم سایکولوژیک هم به شمار آورد («سایکولوژیک» معادل لاتین «روانشناسانه» است، و لااقل به همین یک دلیل، دستکم یک درجه از «روانشناسانه» باکلاستر است!) همه اینها هست و هیچکدام از اینها نیست. حالا دیگر میتوانیم بگوییم مقدمدوست و نعمتالله خیر برداشتهاند تا به سهم خود و در عالم خود، قواعد ژانر را در سینمای ایران به هم بریزند. و باید گفت تا اینجای کار موفق هم بودهاند. بعید میدانیم فیلمی مثل «بیپولی» و مجموعهای مثل «وضعیت سفید» را نیز بهسادگی بتوان در یکی از ژانرهای مرسوم طبقهبندی کرد. و بگذرید بپرسیم آیا غیر از این است که اساساً «هنر بزرگ» را نمیتوان در چارچوبهای صلب ژانر، خاصه ژانرهای موضوعی جا داد؟ این قیاس شاید معالفارق به نظر برسد، اما شعر حافظ را در کدامیک از ژانرهای موضوعی مرسوم میتوان دستهبندی کرد؟ شعر آیینی؟ شعر حکمی؟ شعر اجتماعی؟ شعر عاشقانه؟ مگر نه این است که حافظ عشق و آیین و حکمت و نگرش اجتماعی را در قالب همتافتی از همه اینها به مخاطب عرضه کرده است؟ پس پربیراه نیست اگر بگوییم مقدمدوست و دوستش نعمتالله، دارند در سینما مشق حافظانگی میکنند. مشقِ آگاهانه مشیای هنرمندانه که تنها با در نغلتیدن در مباحث بیهودهای مثل قواعد ژانر و نیفتادن در ورطه تفکیک فرم و محتوا و نظایر این مباحثات ظاهراً آکادمیک امکانپذیر است. پس بگذاریم کارشان را بکنند. اگر توفیقی حاصل کردند، که انشاالله خواهند کرد، منتقدان خواهند نشست و برای نوع سینماییشان اسم هم انتخاب خواهند کرد!
پنج
اما «سربهمهر» میتواند دستاویزی باشد برای آندسته از مدعیان سینمای دینی، که دینی بودن فیلم برایشان در «دینی بودن موضوع فیلم» خلاصه میشود. حال آنکه دینی بودن «سربهمهر» ارتباطی با موضوع محوریاش، که نماز خواندن باشد، ندارد. «سربهمهر» دینی است، چون مخاطبش را به تعالی و امید و اطمینان هدایت میکند. «سربهمهر» دینی است، چون عالمی را تصویر میکند که عین عالم واقع است، از نگاه مؤمن. عالمی که در آن هم تلخیِ بیپولی و بیشوهری است، هم شیرینیِ رفاقت و همدلی. هم نامادریِ ـ البته نه نامهربان ـ هست و هم خواهرِ عزیزتر از جان. و آدمی را که با همه نقصها و تاریکیهایش، به کمال و روشنی امیدوار است و نگاهش را از امروز به فرداست. در چنین عالمی و با چنین آدمی، موضوع محوری فیلم، هرچیز جز نماز هم که بود، محصول کار اثری دینی و متعالی میبود. دست به دعا برمیداریم که مدعیانی که ذکرشان رفت، «سربهمهر» را چون شاهدی بر مدعای خود، مصادره به مطلوب نکنند. آمین.
شش
اما گفت عیب می جمله بگفتی، ضررش نیز بگو! نمیشود که آدم درباره یک فیلم یادداشتی بنویسد و نقاط ضعفش را «خاطرنشان» نشود! برای خاطرنشان شدن هم که باشد، میتوانیم بگوییم فصل آغازین فیلم، یعنی تا پیش از آنکه ماجرای نماز خواندن اتفاق بیفتد، کمی کند میگذرد. به تعبیر دیگر، فیلم کمی دیر شروع میشود. دیگر اینکه شاید خوب بود تا پیش از این اتفاق، نشانههایی از نماز، ولو محو و مبهم در فیلم وجود میداشت تا طرح موضوع نماز بیمقدمه و ناگهانی جلوه نکند. یا اینکه میشد در فصل پایانی فیلم، بر اهمیت «انتخاب» در ذهن صبا تأکید بیشتری میشد. جایی که صبا باید میان گفتن و نگفتن انتخاب کند، و لااقل در تصور خودش، این انتخاب، انتخابی سرنوشتساز است و میتواند بر موقعیت ازدواجی که برایش پیش آمده، تأثیر پیشبینینشدهای بگذارد.
هفت
اصلاً همه این حرفها بهکنار. به این بیندیشیم که هادی مقدمدوست در «سربهمهر» کاری کرد که تماشاگران در سالن سینما، برای ارسال پیامک «من میرم نماز بخونم»، یا درستتر بگویم، برای «نماز خواندن» کف بزنند. آیا همین، و فقط همین، ارزش آن را ندارد که به احترامش کلاه از سر برداریم و بگوییم: سالار، خدا قوت؟!
امید مهدینژاد؛ وبلاگ رجز-مویه
انتهای پیام/.