گزارشی از یک زلزله فراموششده
اینجا بوشهر است. دو روز قبل یعنی چهارشنبه در فرودگاه این شهر ساحلی که بیشتر به خاطر نیروگاه اتمی اش مشهور است، فرود آمدیم. قصد ما این بود که به مناطق زلزله زده برویم و ببینیم که چه خبر است. حالا دو روز گذشته است و دیگر می توانم با قاطعیت بگویم، زلزله بوشهر از یاد همه رفته است.

من و بچه های زلزله زده بوشهر
در مقایسه با زلزله ورزقان که آنجا هم رفتیم، اینجا جز مردم محلی و ادارات و سازمان هایی که به جد درگیر بازسازی کرده اند، کسی نیست. خبری از فوج فوج کامنت ها و پست های وبلاگی و داد و بیداد شبکه های ماهواره ای نیست که بگویند مردم زلزله زده از یاد دولت رفته اند، بلکه مردم زلزله زده در یاد دولت مانده اند ولی این صاحبان رسانه ها و ماهواره ها و وبلاگ نویسان در خانه نشسته هستند که مردم را فراموش کرده اند.

یکی از اهالی شُنبه از زلزله و خرابی خانه اشان می گوید
شهر شُنبه را لایه ای از خاک پوشانده بود و همین طور هم خاک بود که در هوا بود. خاکی که از رفت و آمد و ماشین های سنگین و لودرها و بولدوزرها به هوا بلند می شد در چشم هایمان می رفت و لای موهای مردم محلی می نشست. سه هفته از زلزله گذشته بود و اگر چه اشک ها بند آمده بود اما غم به عمق چهره ها رفته بود. تنها جایی که هنوز هم صدای گریه شنیده می شد، قبرستان شهر بود. جای که در دو ردیف، مرده های زلزله را خاک کرده بودند، طوری که می توانستی در یک رفت و برگشت برای هر قبری، فاتحه بخوانی و تسلیتی بگویی.

امامزاده شاهزاده ابراهیم در روستای اسلام آباد بخش شُنبه
از شُنبه که رد شدیم، به روستای اسلام آباد رسیدیم. اینجا خرابی اگر چه زیاد بود ولی کشته ای نبود و خنده بر چهره ها نشسته بود. منتظر بودند تا زمین فوتبالی که برایشان ساخته بودند، با نور پروژکتورهای جدید نصب شده، روشن شود و پایی به توپ بزنند و غم بی خانه شدن را از یاد ببرند.

شاهزاده ابراهیم را بعد از زلزله ما اول از همه زیارت کردیم
انتهای ده، شاهزاده ابراهیم، فرزند امام محمد باقر(ع) بود که از زلزله آسیب ندیده بود و ما اولین زائران آن بعد از سه هفته بودیم.

قبرستان شُنبه
باز هم جلوتر رفتیم و در روستای درویشی، به چای و قلیان مهمانمان کردند. مردم سخاوتمند که شکرگذار بودند و از کسی انتظاری نداشتند. گوشه و کنار مناطق زلزله زده، مهندسان قرارگاه خاتم الانبیاء سپاه را می دیدی که عینک دودی به چشم زده اند و در حال نقش کشیدن برای خراب کردن آخرین بازمانده های خانه های قدیمی هستند. این ور و آن ور هم کپه های آجر و میلگرد بود و بچه های وزارت مسکن که نقشه های خانه ها را به مردم داده بودند و در حال تخلیه مصالح بودند تا بازسازی را شروع کنند.

ایستاده بر فراز تل خرابه ها
آدم ها مرده بوند اما نخل ها سر پا ایستاده بوند.
سیدعلی پورطباطبایی؛ وبلاگ خیزران
انتهای پیام/.