قصه چادری شدن من

به گزارش «وبلاگ‌نیوز» در شبکه اجتماعی گوگل‌پلاس، هش‌تگی (tag#) با عنوان «قصه چادری شدنم» در جریان است که دختران چادری به بیان داستان انتخاب پوشش چادر خود و داستان اولین باری که چادر سر کردند، پرداخته‌اند.

منیره درباره داستان چادری شدنش این گونه نوشته است:

از قصه چادری شدنم تا عاشق چادر شدنم خیلی فاصله است. اصلا حجاب برای من جا نیفتاده بود، من برای بیرون مانتو هم نمی‌پوشیدم. دوست نداشتم به خاطر خانواده یا موقعیتم بپوشم. از اینکه چادرم با عقیده‌ام مغایرت داشته باشه بدم می‌آمد، می‌خواستم خودم پوشش بیرونم را انتخاب کنم. در بین فامیل دختری نداشتیم که حجاب را قبول داشته باشد چه برسد به چادر. انتخابش با خودم بود، با کلی هجمه از اطرافیان. اولین روزی که با حس کنجکاوی چادر پوشیدم، رویم نمی‌شد مدرسه بروم. با بابام رفتم، همه تعجب کرده بودند!

مامانم برای اولین روز چادری شدنم بهم هدیه داد. نمی‌فهمیدم چرا چادر اینقدر مهم است. برای امتحانات پوشیدم بعد گذاشتمش کنار، خیلی سخت بود. خب جای تعجب هم نداشت.  بعد از مدتی چون می‌خواستم متفاوت باشم چادر پوشیدم، دوست داشتم هر تیپی رو امتحان کنم . دوستانم می‌گفتند بهت می‌آید. به کسی نمی‌گفتم ولی اصلا دوستش نداشتم، خیلی اوقات هم کنار می‌گذاشتم. با تیپم هم جور در نمی‌آمد، از اینکه یک روز بپوشم و یک روز نپوشم هم اذیت می شدم، ولی یک حسی بود که نمی‌توانستم کامل کنار بگذارمش، همیشه هم با خودم کلنجار می‌رفتم که  این چادر چیست  که این همه بحث درباره آن هست؟ شاید به خاطر همین التهاب درونم بود که به یک مهمانی باشکوه دعوت شدم، جمع همه‌ی خوبان جمع بود، من فقط دنبال یک سوال بودم.

قصه عاشق چادر شدنم یک حس است! حس که قابل بیان نیست. طلائیه جواب سوالم را به من داد. تازه فهمیدم یعنی چی وقتی میگویند طلائیه،عجب طلائیه. قصه عاشق شدنم از طلائیه است. وقتی برگشتم اطرافیان فکر می‌کردند تحت تاثیر جو تغییر کردم و دوباره بعد از یک مدت برمی گردم. شاید وقتی عاشق چادر شدم دوباره همه تعجب کردند! ارتباط دارد یا ندارد من ولی به این رسیدم «یهدی من یشاء و یضل من یشاء»

صدیقه نفیسی با به اشتراک‌گذاری عکس دخترش با چادر نماز، خاطره خود را  این گونه نقل کرده است:

چادری شدن من قصه‌اش بر می‌گردد به مسئول نماز مدرسه بودنم در ابتدایی.  اول چادر سفید گل گلی بعد چادر مشکی.

ناهید هارونی ولی به نکته‌ای دیگر اشاره دارد:

برای من قصه بعد از چادری شدنم برایم بیشتر اهمیت دارد. چادر برای من یه نقطه ی عطف شد.

ترانه نیز دلیل خاصی برای چادری شدنش ندارد و می نویسد:

قصه نداشت که. همه چادری بودند، ما هم شدیم. ولی الان نگه داشتن چادرم قصه‌ها دارد که اگر بگویم از قصه هزارو یک شب می‌گذرد

بانوی مسلمان از شبی می‌گوید که مادربزرگش قواره چادری به اندازه او برای کس دیگری می دوزود. وقتی چادر را می دوزند و به صاحبش می‌دهند او بغض می‌کند و این‌گونه می شود که برای او هم چادری می دوزند. او می نویسد:

مادربزرگم کفت :دیگر دخترمان خانم شده!  انقدر خوشحال بودم که خدا می داند، تا صبح از ذوق اینکه می خواهم با چادر مدرسه بروم خوابم نمی‌بر ، چادرم را تا کردم گذاشتم بالای سرم، هیچ وقت ازخودم جدایش نکردم، از آن سال، مادربزرگم هر سال یک قواره چادر مشکی برایم می خرد و عمه ام برایم برش می زند.من با چادرم بزرگ شدم ، درس خواندم ، کار می‌کنم و کلا با چادرم زندگی می‌کنم، در گرمترین و سردترین هوا هم با آناذیت نشدم چون چادر مثل یک عضوی از وجود من شده است. آدم که از عضوش خسته یا اذیت نمی‌شود!

معصومه صفری از یار همیشگی اش نوشته است:

یکی بود یکی نبود. من بودم و چادرم. باهم دبستان رفتیم. باهم دبیرستان رفتیم. باهم دانشگاه می‌رویم. چادری شدنم قصه خیلی طولانی ندارد ، من یک روزبه دوستانم که چادر داشتند حسودی کردم، بهانه گرفتم، برایم چادر دوختند، چه مزه ای داد، قهر و لج بازی، که من چادر می خواهم، لذتش خیلی زیاد بود بعد اینکه چادر سر کردم  بیشتر شد، اما با چادرم خاطره دارم خیلی، مثلا یه بار بابابزرگ که چشماش کم سو بود من را که دید گفتم سلام ، گفت سلام حاج خانم کلی قند در دلم آب شد، ذوق مرگ شدم حتی.

انتهای پیام/.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

جایزه همراه اول