وبلاگ‌نویسی تا دروازه فراموشی

به گزارش وبلاگ‌نیوز و به نقل از آی‌کلاب، وبلاگ‌نویسی از جایی آغاز می‌شود که شما به موضوعی علاقه پیدا می‌کنید و دوست دارید علاقه خود را با افراد دیگری به اشتراک بگذارید. در این حال است که با عشق می‌نویسید و اصلا برای نوشتن و نه برای تعداد خوانندگان می‌نویسید. هر بار که می‌نویسید موجی از انرژی و سرزندگی شما را فرا می‌گیرد. همیشه به نوشته بعدی خود می‌اندیشید. برخی‌ها هم دفترچه‌ای را همیشه همراه دارند تا در آن ایده‌هایی را که برای نوشته‌های آینده به ذهنشان می‌آید یادداشت کنند.

اما اگر متوجه می‌شدید که بیماری سختی چون سرطان یا آلزایمر دارید آیا باز هم انگیزه نوشتن داشتید؟ آیا فکر می‌کردید باید درباره این روزهایی که به نوعی شفاف و محسوس به سوی مرگ پیش می‌روید بنویسید؟

دیوید چند ماهی هست که متوجه بیماری آلزایمر خود است. او در ابتدا سعی کرد در مورد این بیماری بیشتر بداند. او می‌گوید بیماری حدود ۱۰ سال طول می‌کشد، در سال اول و دوم اوضاع عادی است ولی کم کم دچار فراموشی شده و بعد در طی ۵ سال بیمار خواهد مرد.

با شناخت بیماری دیوید، دوستان و اقوام خود را مطلع کرد و بعد به پیشنهاد دوستی وبلاگی را راه‌اندازی کرد تا شروع به نوشتن درباره بیماری خود کند.

با توجه به آنچه که دیوید در مورد بیماری گفته است او در بهترین شرایط تا ۲ سال می‌تواند به صورت عادی یا دست کم با مشکلات کمتری زندگی کند. و هم اکنون ۱۰ ماهی هست که در حال نوشتن در مورد بیماری خودش است. البته ایشان خود نویسنده هستند و چند کتابی را هم منتشر کرده‌اند. دیوید می‌گوید این روزها باید با احتیاط بیشتری بنویسید زیرا ممکن کلمه یا جمله‌ها را جا بیاندازد. حالا دیگر باید جمله‌های نوشته شده را بلند بلند بخواند تا بتواند آنها را درست بنویسد.

هدف دیوید برای نوشتن در مورد بیماریش آموزش عملی تمام افرادی است که به نحوی با این بیماری درگیر هستند. او در وبلاگ خود نوشته است:  آموخته‌ایم که از آلزایمر بترسیم و آن را نزدیک شدن به مرگ، شروع رنج و پایان یافتن خوشی‌ها قلمداد کنیم. او در ادامه می‌نویسد البته من هم آرزو داشتم که به این بیماری دچار نمی‌شدم ولی چاره‌ای نیست پس به این بیماری نیز به چشم مرحله‌ای تازه از زندگی خوش‌آمد می‌گویم.

حالا دیگر هر نوشته‌ای که منتشر می‌شود را می‌توان آخرین رمق مغز نامید. آخرین‌هایی که به یاد می‌آورید. شاید دیگر مطلبی را برای نوشته بعدی به یاد نیارید. حس عجیبی است.

اگر شما در چنین موقعیتی قرار می‌گرفتید چه می‌کردید؟ آیا رمقی برای نوشتن داشتید؟ آیا خوانندگان را با خود تا دم دروازه‌های فراموشی همراه می‌کردید؟ 

انتهای پیام /.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

جایزه همراه اول